نفسش می گیرد
می کنی خسته سرانگشت پر از مهری تو
روی دیوار نکش آنچه دلت خواست کنون ، نقاشی ...
ادامه
مطلب
حقیقت را دگر من هم نمی خواهم
تو حرفم را نمی فهمی
و من با گویش ات بیگانه ام گویی ...
ادامه
مطلب
به روی رازهای ناگشوده پردۀ سنگین ابری تار می بینم
نمی دانم که خورشید است پنهان کرده در پوشیدگیهایش
و ...
ادامه
مطلب
به سخن فرصت پرواز نداد
پیرزن خواب مرا می دانست
"چوبدستی بردار که در جنگل انبوه خیالات گشاید راهت
و برو ...
ادامه
مطلب
می زند نبض زمان
مرغ احساس که هم صحبت تنهای شبانگاهم بود ، نیامد دیشب
چه خبر سنگِ صبور ؟ ...
ادامه
مطلب
چه سنگین است بر اندام انسان شک
اگر از بی سرانجامی ، به گرد پیچک افکار می پیچم
و در ...
ادامه
مطلب
مبهوت است لب
در سینه می داند خزانی سخت سوزانده ، درختان بلند خاطرات روز دیرین را
همه از ...
ادامه
مطلب
پوست می اندازد کلبۀ دور پدری
و به هم می رسد اندیشۀ پرواز هزاران قطره
کودکی می کند از شاخۀ ...
ادامه
مطلب
نپرید از دیوار
جایی آن گوشه دری هست بر این باغ خیال
کلونی دارد
اگر کوفته گردد ، ز درون خواهد گفت ...
ادامه
مطلب
دیدم که دگر بار به قانون در و پنجره مومن گشتی
می شناسی تو مرا
من به رویا که ندارد ...
ادامه
مطلب